فائ ءایتِ الله تُنکرونَ
زمانی که عشق تمام شد همان خداست.....
نیاز ما به آرامش بسیار زیادتر از آن است که تصور میکنیم و طالب آن هستیم. ما در آرامش است که میتوانیم استعدادهای خود را شکوفا کنیم و قوای خود را به فعلیت برسانیم. ولی با ناآرامی خو کرده ایم به حدی که بسیاری از عواملی که باعث هیجانات مضر و ناآرام کننده هستند باعث سرگرمی ما شده اند.
تا کی به تمنای وصال تو یگانه | اشکم شود، از هر مژه چون سیل روانه | |
خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه | ای تیر غمت را دل عشاق نشانه | |
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه | ||
رفتم به در صومعهٔ عابد و زاهد | دیدم همه را پیش رخت، راکع و ساجد | |
در میکده، رهبانم و در صومعه، عابد | گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد | |
یعنی که تو را میطلبم خانه به خانه | ||
روزی که برفتند حریفان پی هر کار | زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار | |
من یار طلب کردم و او جلوهگه یار | حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار | |
او خانه همی جوید و من صاحب خانه | ||
هر در که زنم، صاحب آن خانه تویی تو | هر جا که روم، پرتو کاشانه تویی تو | |
در میکده و دیر که جانانه تویی تو | مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو | |
مقصود تویی، کعبه و بتخانه بهانه | ||
بلبل به چمن، زان گل رخسار نشان دید | پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید | |
عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید | یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید | |
دیوانه منم، من که روم خانه به خانه | ||
عاقل، به قوانین خرد، راه تو پوید | دیوانه، برون از همه، آیین تو جوید | |
تا غنچهٔ بشکفتهٔ این باغ که بوید | هر کس به زبانی، صفت حمد تو گوید | |
بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه | ||
بیچاره بهایی که دلش زار غم توست | هر چند که عاصی است، زخیل خدم توست | |
امید وی از عاطفت دم به دم توست | تقصیر خیالی به امید کرم توست | |
یعنی که گنه را به از این نیست بهانه |
در غوغای پر از آرایش ظاهری دربار، چشم دل خارکن باز شد، جمال دوست در آئینهی دلش تجلی کرد. با قدم اراده و عزم استوار، پای از دربار بیرون گذاشت و از کنار آغوش آن پریوش کناره گرفت و به سوی نماز و عبادت واقعی و بندگی حقیقی خدا حرکت کرد.
وقتی نماز ریائی و میان تهی و الفاظ بیمعنی این گونه برای حل مشکل مدد کند، نماز واقعی و عبادات خالصانه، و طاعت بیریا چه خواهد کرد؟[1]
[1] . کتاب عرفان اسلامی، جلد 5، به نقل از کتاب طاقدیس مرحوم ملا احمد نراقی