فائ ءایتِ الله تُنکرونَ
زمانی که عشق تمام شد همان خداست.....
قصه به سر نمیرسد و
طِی نمیشود
هِی خواستم که دل بکنم، هِی نمیشود
پرسیدهای که کی دل من تنگ میشود
خندیدهام، عزیز! بگو کی نمیشود؟
تقویمِ مهرِ تو صفحاتش بهاری است
پاییز نیست در دلِ من، دِی نمیشود
دستِ مرا بگیر و بگو یا علی مدد!
تا کی نشستن و غم و، تا کی «نمیشود»؟
راهیست راه عشق که باید به سر دوید
با سرسری دویدن و لِیلِی نمیشود
در داستانِ عشق نباید کلاغ بود
با قیل و قالهای پیاپی نمیشود
حالا خلافِ قصة تلخِ کلاغها
ما میرسیم، قصه ولی طی نمیشود
نیاز ما به آرامش بسیار زیادتر از آن است که تصور میکنیم و طالب آن هستیم. ما در آرامش است که میتوانیم استعدادهای خود را شکوفا کنیم و قوای خود را به فعلیت برسانیم. ولی با ناآرامی خو کرده ایم به حدی که بسیاری از عواملی که باعث هیجانات مضر و ناآرام کننده هستند باعث سرگرمی ما شده اند.